محل تبلیغات شما
باور کنید یا نه من روز های سختی را گذرانده بودم. شبیه کسی که از جنگ بازگشته و دیگر هیچ نیرویی برایش نیست. شبیه خلسه ی آفتاب. انگار نمیدانستم چه میگذرد؛ تنها خستگی بود و ادامه دادن. اخیرا ترس هم به خستگی اضافه شده بود. اما هیچکدام باعث نشده بود که از اطرافم خبر نداشته باشم. متوجه موقعیت خودم نباشم و حس نفرت به همه ی گوشه های زندگی ام پراکنده نکنم. انگار همه چیز داشت تکرار میشد. من تمام این ها را دو سال پیش دیده بودم. قدم به قدم! جمله به جمله! همه چیز همانی بود که بود. و من. از این. نفرت. داشتم. 
میدانید زمانی که به یک دور باطل دست می یابید و متوجه می شوید که همان کارهایی را انجام میدهید که روزی با خود عهد بسته بودید که حتی به آنها فکر هم نکنید. و روزی میرسد که کد مرسوله پستی برایتان پیامک می شود و چشم باز میکنید و میبینید در باتلاقی گیر کرده اید که چاره ای از آن نیست. منجلابی که همه به آن آگاهی دارند ولی به بازی ادامه می دهند و بازیکنی که از همه احمق تر است هم خودتی و خودت.
مسئله همین است. من همه چیز را دیده ام، تمام روش ها و فنون را آموخته ام، اما تاب مقابله ندارم. شبیه چیزی که تنها همین را دارم و همین را سفت چسبیده ام. نمیخواهم از دستش دهم.

ماییم و نوای دلتنگی

نه فراموش میشه نه تکرار!

فرشتگان قصاص کننده

شبیه ,همین ,هم ,دیده ,جمله ,متوجه ,که از ,همه چیز ,بود و ,بود که ,همین را

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Heather's receptions کابینت چوب و ممبران ارومیه اشعار احمد محمود امپراطور Aranim phomolabland روش تحقیق statulinrib George's game کلینیک دکتر حاج رسولی( دانشگاه آزاد اسلامی) inetinid