محل تبلیغات شما
"بعد مدت ها دانشگاه باز شده بود، انگار کلاس زبان فارسی داشتیم با خانم پارسا بعد داشت شعر حفظ میپرسید، هیچکس بلد نبود، من بلد بودم ولی با این حال از کلاس بیرون شدم، منم خوشحال رفتم کنار کارون که انگار داخل دانشگاه بود قدم زدم، خشک خشک شده بود فقط یه ذره اب داشت، یه مسیری رو رفتم و تصمیم گرفتم برگردم، از پشت دانشکده ادبیات سردراوردم، تو کمپس، اونجا فربد و عارف رو دیدم، نمیخواستم سلام کنم، میز و صندلی ها یکم بهم ریخته شده بود، راهمو کج کردم به سمت بک یارد، هرچی به شت تری نزدیک تر میشدم شلوغ تر میشد، و من نگران تر از اینکه بلایی سر اونجا آورده باشن، بلاخره رسیدم به اونجا، دیدم نیمکتا رو برع، میز و صندلی جدید گذاشتن و خداروشکر شت تری سرجاش بود، ولی تمام چمنای اطراف رو هرس کرده بودن، نمای شهری زشتی بهش داده بودن، ولی شت تری هنوز اونجا بود، تعداد صندلیا زیاد شده بود، یه صندلی برداشتم و نشستم، هندزفری گذاشتم، باز شلوغ تر شد، متوجه شدم یه بوفه اونور تر شت تری زدن، پس واسه همین شلوغ بوده، رفتم اونجا غذا سفارش دادم، صندوق دارش بی چشم و رویی کرد و من برگشتم، یاسی هم اومده بود، اعصابمون خورد بود، هر لحظه شلوغ تر میشد، دیگه نتونستم تحمل کنم. به یاسی گفتم بیا از اینجا بریم. کم کم رفتیم و توی راه میدیدم که اون نقطه هنوز داره شلوغ تر میشه، یهو زدم زیر گریه، یاسی گفت گریه نکن، منم گریم میگیره، نتونستم، بغلش کردم و هق هق هر دو گریه کردیم.نشستیم روی جدول کنار پیاده رو و اونقدر گریه کردیم که از خواب بیدار شدم."

ماییم و نوای دلتنگی

نه فراموش میشه نه تکرار!

فرشتگان قصاص کننده

تر ,بود، ,رو ,شلوغ ,تری ,یه ,شلوغ تر ,شت تری ,شده بود، ,بی چشم ,میز و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

thacyhiri ثبت شرکت - ثبت شرکت خاص traslittmorry ۩ ۩... فانوس ™ Fanoos ...۩ ۩ berfoheaca کدها و سفارشات السا اسپارکل Martina's notes Charlene's blog clicdozafar ســـــــوته دلان ...