محل تبلیغات شما
هنوز هم وقتی میخواستم جمله ای بنویسم و وارد وبسایت میشدم اندکی انگیزه و اشتیاق برای خواندن نظر یک رهگذر در من دیده میشد، هرچند احمقانه ترین انتظار همین میتوانست باشد، چرا که همیشه میدانستم بیهوده است. درست مثل خیلی چیز های دیگر، بیهودگی تمام زندگی ام را فرا گرفته است و به پیش میرود، روز هاست به یک ه نور امید می اندیشم بلکه چیزی در ورای نفرت و کثافت این رندگی بیابم، نیست. میشنوم، همه چیز را میشنوم و میبینم اما توان پاسخ دادن نیست، مکالمه های ساده سخت تر شده اند، دیگر نه جمعه مهم است نه پنج شنبه، اخر هفته هایی که روزی اشتیاقشان را داشتم در میان انبوه روز هایی که پایان ندارند گم شده اند، هوا مطلوب نیست، نمیشود نفس کشید، نفسم تنگ میشود، عکسی میبینم، تنگ تر، موسیقی ای گوش میدهم، تنگ تر و به آنها فکر میکنم، نفسم قطع میشود. 
اهمیتی ندارد، صرفا گزارش هایی کوتاه حاصل افتادن در لوپ بیهودگی را اینجا می آورم،
 پ ن : من میشنیدم، میدیدم، به همه شان میپرداختم، گاهی از خودت هم بیشتر به آنها میپرداختم، اما میدانستم من فرزند آن درخت نیستم، هیچوقت نبودم، به همین دلیل هیچوقت ان را پیدا نمیکنم، من فرزند ان درخت نیستم و مادرم را پیدا نخواهم کرد. 

ماییم و نوای دلتنگی

نه فراموش میشه نه تکرار!

فرشتگان قصاص کننده

هایی ,تنگ ,همین ,میدانستم ,ان ,پیدا ,به آنها ,را پیدا ,شده اند، ,و به ,من فرزند

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Margaret's game معرفی راههای کسب درآمد از اینترنت rheletmicquo dierabisfi rabwordlige Christine's life veburfeves وبلاگ دبیرستان شهید آهنگری ناحیه دو ارومیه [رضاغیبی] afnewimboo علوم ماورا